سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فانوس

صفحه خانگی پارسی یار درباره

کویر

خسته ام از این کویر،این کویر کور و پیر

این هبوط بی دلیل ،این سقوط ناگزیر

آسمان بی هدف، بادهای بی طرف

ابرهای سر براه، بیدهای سربه زیر 

ای نظاره شگفت!ای نگاه ناگهان

ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر!

آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح

مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر

مثل شعله ناگهان ، مثل گریه بی امان

مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن 

با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی

دیدمت ولی چه دور ، دیدمت ولی چه دیر

این تویی در آن طرف،پشت میله ها رها

این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر

دست خسته مرا ف مثل کودکی بگیر 

با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر

از مرحوم قیصر امین پور


گله

گله دارم، از خودم، از تو ، از همه:

 مردم، فریب و فتنه جهان را گرفته است

 مکر و ریا، زمین و زمان را گرفته است

ای مردم صداقت و ای مردم ریا

ای مردمان زور و زر و فقر و بوریا

دیروزتان حماسه و تکبیر و طبل و تیر

 امروزتان تجمل خاموشی و دریغ

دیروزتان گرسنگی غیرت و غرور

امروزتان حقارت ساز صور و صور

دیروزتان صلابت کوه و خروش رود

 دیروزتان فراز امروزتان فرود

آیا وصیت شهدا را شنیده اید

 آواز عاشقان خدا را شندیده­اید

گل پاره­های سوخته بر دوشتان نبود

 تنهای زخم خورده در آغوشتان نبود

حق با شماست اینکه زمین سر به سر ریاست

 حق با من است اینکه زمین خاک کربلا است

حق با شماست نام و شرف را نیافتید

 دنبال نان و ننگ به هر سو شتافتید

 حق باشماست زندگی و نان برادرند

از مستی و شراب هم آشناترند

خرماگران آفیت اهل خدا شدند

 اهل خلوص نیز مقدس نما شدند

حق با من است اینکه علی نان شب نداشت

 یک جو طلب ز مصر حجاز و حلب نداشت

حق با من است اینکه علی هم فقیر بود

 دنیا به او ز عطسه بز هم حقیر بود

حق با شماست دست گروهی فراخ شد

 هرکس رسید تشنه بازار و کار شد

حق با شماست چونکه سیاست ریا شود

 بهتر که از حریم دیانت جدا شود

حق باشماست اینکه فراموش می­شوید

 چون سنگ بی تفاوت و خاموش می­شوید

گرهم کسی به درد شما گوش می­کند

 دانم که ناشنیده فراموش می­کند

حق با شماست آری حق با من و شماست

 حق با من و تو نیست حقیقت فقط خداست

ای مردم جراحت و جنگ و جنون و درد

این دوره فتنه گر به ایمانتان چه کرد

گیرم خدا برای شما نان نمی­دهد

 آیاکسی برای خدا جان نمی­دهد

مردم سؤال می­کنم آیا خدا چه شد

 شور و نوای قدس و غم کربلا چه شد

فردایتان چه می­شود ای مردم بزرگ

 اینک شما و هی هی چوپان و دشت و گرک

مردم هنوز رایت توحید با شماست

سرداری از قبیله خورشید باشماست

وقتی که آفتاب جلودار قافله است

 دیگر چه بیم از شب فرسنگ و قافله است

این جاده باز منتظر شماست

 کوفه است کربلا؟ هله فریادتان کجاست؟

کوفه است کربلا؟ هله فردایتان کجاست؟

  • نمی دونم شعر از کیه ولی معنای بسیار در خود دارد. با اجازه شاعر